سایناساینا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

ساینا , عسل مامان و بابا

هفته 38

الهی من قربونتون بشم سلاااااااااااااااااام وارد هفته 38 شدیم ....   هوراااا...... خیلی هیجان انگیزه,تا روزی که  دکتر تاریخ داره 9 روز مونده 4 اکتبر(12 مهر) 7 صبح بیمارستان bannerhealth  وای خیلی اضطراب دارم اما کلی خودم را زدم به کوچه علی چپ و فقط منتظر اومدن شما هستم الهی قربون شما برم من که این روزا تکوناتون اساسی شده و با هر ضربه من 1 متر می پرم هوا دختر قدر تمند من , کوتاه بیا و یه ذره ظریفتر لگد بزن لطفا می میرم واست مامانی   دیگه شمارش معکوس شروع شدهو بی  صبرانه منتظرتیم عاشقتم دخترم ...
3 مهر 1390

37 هفته و 3 روز

نمکدون مامان سلاااااااام الهی قربون قد و هیکلت بشم من فردا قرار برم کلاس واسه نفس کشیدن واسه و قتی شما میخوای به دنیا بیایی دقیقا 2 هفته مونده به اومدن شما البته اگه خودت زودتر نیایی 14روز دیگه میپری بغل من و بابایی دخملی تکوناتون خیلی کم شده  اما دکتر گفت که طبیعیه >www.kalfaz.blogfa.com همش وسایلت را گرد گیری می کنم و روزی هزار بار شما را توی اونها تصور می کنم تا سرم را میزارم روی متکا خوابت را می بینم  بابایی هم دیشب خواب شما را دیده بود مامانی مواظب خودت و خودم باش و حسابی قوی شو دوست دارم پرنسس >www.kalfaz.blogfa.com ...
30 شهريور 1390

سلام دخمل لپو مامان

امروز دکتر بودیم و شما را دیدیم  کلی هم ذوقتون را کردیم آقای دکتر گفتن که دهانه رحم به 3 سانتی متر رسیده بعدش هم گفتن همه چی خوب و عالیه و شما همه چیتون کامل و خوبه   تپل شدین و  دماغتون هم عین آقای پدر بعدش هم گفتن اگه شما خودتون به دنیا نیومدین ما می تونیم 4 اکتبر بریم بیمارستان و ازتون دعوت رسمی کنیم که تشریف بیارین الهی قربونت برم الان چند روزه استرس دارم و خیلی می ترسم  نمیدونم میتونم مامان خوبی باشم یا نه؟ نمیدونم چی می شه و باید چی کار کنم ای کاش مامانم یا مامان سجاد اینجا بودن از بی تجربگی میترسم ای کاش ماما...
24 شهريور 1390

هفته 36

گل گلی  همه کس ماماااااان امروز 36 هفته شدیم دیگه شما همه چیتون کامل شده و فقط این روزها  در حال وزن گیری هستین منم احساس می کنم خیلی زشت شدم و چاق اما همش می رم و تو آینه شیکمم را نیگا  میکنم  جونم واست بگه تو این هفته که گذشت مجبور شدم برم پیش دکتر و اونجا فهمیدم که دهانه رحم 2 سانت باز شده و ممکن هر لحظه شما به دنیا بیایی انقباظات منم یه ذره شروع شده و یه ذره هم می ترسم آخه اکثرا تنها هستم و بابایی سر کاره هرروز کلی زنگ داریم از همه جای دنیا عمه هات از اروپا و اینگلیس و ایران , مامان بزرگها از ایران , دایی از اروپا و خالت از ایران , پدر بز...
21 شهريور 1390

هفته 35

سلام نمکدون مامان دخمل گلی وارد 35 هفتگی شدیم این روزا کلا خوابم بهم ریخته و بیدار میشم واسه دستشویی و خیلی زود خسته میشم همش گشنم می شه و می خورم شما هم حسابی واسه من و بابا دلبری می کنی و از این طرف به اون طرف می ری ای کاش زود زود این روزا بگذره و شما بیایی بغل ما خیلی دوست دارم مامانی و بیصبرانه منتظرتم مواظب خودت باش دختر عسلی ...
13 شهريور 1390

شیرین مامان

گل گلم , نمکدون سلاااااام به روی ماهت خانمی واستون بگم که  آفای پستچی واسمون یه بسته گنده آوردن  , هی فکر کردم این چیه؟... بازش که کردم دیدم به به همش ماله شما بود از طرف آقا دیوین و خاله سمیه و دایی دانیال چقده خوشگلن ایناااااا... جونم واستون بگه آقای دکتر هم امروز ما دو تا را دیدن و گفتن همه چی ساینا خانم خوبه  اینم عکس تخت و کالسکتون   دوست دارم آلبالو خوشمزه مامان ...
9 شهريور 1390

هفته 34

سلاااااام جینگیل مامان خوبی دخملی میدونم خوب خوبیییی امروز 34 هفته شدیم  هوراااااااااااا واست بگم از هفته ای که گذشت خاله هدی را که می شناسی , واسمون مهمونی گرفت و خاله های دیگه را دعوت کرده بود , . وااااااای که چقده خوش گذشت و چقده رقصیدیم  و شما یه عالمه کادو نسیبتون شد . اینم  عکس کادوهاتون. تخت و کالسکه هم رسید و من و بابا کلی ذوق کردیم خیلی خوشگلن ازشون عکس می گیرم واست می ذارم گیلاس خوشمزه مامان , به زودی همدیگه را می بینیم  مواظب خودت باش مامانی دوست داریییییییم    یه عالمه ...
6 شهريور 1390

33 هفتگی

سلام نمکدون مامان الهی من قربونتون برم با این شیرین کاری هاتون,دیشب بابایی دستش را گذاشت روی شیکم من بعدش هم گفت ساینا خانم یه تکون بده و شما همچین تکون خوردی و عشوه و ناز اومدین واسه بابا که بابایی از ذوق همش داره تعریف می کنه. الهی من  قربونت بشم مامان امروز وارد 33 هفتگی شدیم به امید خدا فردا با بابا میریم و کار تخت را تموم می کنیم گلی واسه بابا دعا کنید که خدا بهش قوت بده  بابایی همش سر کاره واسش خیلی دعا کن دوست دارم عسلم ...
30 مرداد 1390

توت فرنگی

سلام توت فرنگی خوشگل مامان امروز سومین روز مرخصی من از کار دیروز با کمک خاله هدا اتاق را تقریبا مرتب کردیم واسه شما بابایی 24 ساعت کار میکنه 24 ساعت خونه  همش سر کار  خیلی واسه بابا نگرانم ,میدونم خسته اس اما به روی خودش نمیاره امروز رفته واسه شما یه دامن خریده و کلی هم ذوقش را داره و همش تعریف میکنه ایشاال... فردا صبح بیاد دامن را منم می بینم  فکر کنم فردا صبح که بابایی اومد و استراحت کرد میریم که تخت شما را بخریم الهی قربون دخترم برم من کاشکی این روزها هم زود بگذرن و شما زود زود بیایین بغل ما دوست داریم عزیزم بووووووووووووس
28 مرداد 1390