هشت ماه و نیم گذشت
واااااااااااااااای مامانی از دستم دلخور نشو که این همه دیر اومدم که سایت را اپدیت کنم
خیلی تو تدارک ایران رفتم افتاده بودم که یه دفعه همه چی بهم ریخت
نمیدونم شاید مصلحت خدا بوده
دلم واسه خونه یه ذره شده اما ...
از غر زدن بگذرم و بگم که شما الان عین نی نی های تو کارتون دو تا دندون داری که با خندیدن و یا حرف زدن می بینمش و غش و ضعف میرم
وای مامان شما الان خودت می شینی و دوباره شینه خیز می ری و دوباره می شینی
یه هفته می شه که می خوای سر پا وایسی و زودی می خوری زمین و من را نگاه میکنی و دوباره تلاش می کنی
امروز به کمک جعبه پنپرز بلند شدی و دیگه نمیتونستی بشینی و منو نگا کردی و اولش خندیدی اما بعدش وااااااااااااای گریه کردی منو ببخش اما نمی تونستم جلوو خنده هام را بگیرم
خوب دختر و قتی نمیشه باید تلاش کنی
وقتی می گی مامان همه بند بند وجودم می لرزه و اشک تو چشام جمع می شه
وقتی میگی بابا , بابایی دیوونه می شه همش عین دیوونه ها نیگات می کنه اگه تو صد دفعه بگی بابا اون هزار بار می گه جان بابا
عاشق کتاب هستی و بادقت کتاب را سرو ته می گیری و ورق میزنی و آواز می خونی
وااااااااای مامان کلی آواز می خونی و همه خونه را با صداهات پر می کنی و هر جا من برم تو هم میایی و پایین پای من بازی می کنی
همش با هم میریم استخر و تو عاشق آب هستی
دخترم کلی خواستنی تر از قبل شدی و من هر روز عاشقتر از یه ساعت پیش می شم
دوست دارم مامانی