بعد از 50 روز تاخیر ...
دختر گل قشنگم
بعده ۳ ماه تاخیر برگشتم تا دوباره برات بنویسم
این ۳ ماه کلی اتفاقات خوب و بد افتاد که بزرگترین و با شوکوهترین اون تولد شما بود
عزیز دل مامان
۵۰ روز که ایران بودیم که اصلا نمیتونم توصیف کنم که چه جوری گذشت عین برق و باد روزا و ساعتا گذشتن و ما برگشتیم
مامان بزرگا و بابا بزرگا باورشون نمیشد که تو ثمرهٔ عشق ۱۰ ساله ما را میبینن و همش از این بغل به اون بغل تو آسمون بودی
عمها از همه جا اومده بودن که کنار ما باشن عمه سیمین از لندن و عمه سامب از بلژیک اومده بود
خاله نارملا هر روز که از سر کار میومد یه چیزی واسه تو داشت و ....
خیلی روزهای قشنگی بودن حیف که زودی گذاشتن و برگشتیم همون جایی که بودیم
از اومدنمون هنوز نگذشته بود و من سخت در فکر تدارک تولد شما بودم
همه چی آماده بود و کارتهای تولد از ۲ هفته قبل به دست دوستامون رسیده بود که متاسفانه عمو حمید یکی از بهترین دوستای بابا که همیشه میگفت من پدر خوانده ساینا هستم ما را تنها گذشت و فوت کرد
الانم که اینو مینویسم باورم نمیشه
و خیلی تورو دوست داشت و همیشه با عشق حتی اگه شده ۵ دقیقه میومد که تورو ببین و بغلت میکرد اما عمو حمید تنهامون گذشت و رفت
این یه شوک بود و هنوزنبودن عمو حمید باورمون نشده
به اصرار بابا که اعتقاد داشت اگه عمو حمید بودنمیزاشت تولد تو عقب بیفته ما مراسم را برگزار کردیم
عمو حمید ازمون خواسته بود که تولد تو توی خونه ی اونا باشه که با نبودنش تولد ۱ سالگی شما را تو خونه خودمون گرفتیم
خیلی روز خوبی بود و حدود ۴۰ تا از دوستامون با نی نی هاشون اومدن خونمون و همشون کلی زحمت کشیده بودن
امروز که اینا را مینویسم شما ۱ سال و 3 روز داری و داری تلاش میکنی که تنهایی راه بری
واسه خودت بیصدا بازی میکنی و کلی هم شیطونی
از همه جا میخوای بری بالا
مامانی الان تو هفته ۱۸ هستش و تا ۲ هفته دیگه معلوم میشه شما خواهر داری یا برادر
مامان میخواد قول از این به بعد زودتر بید و واست بنویسه
دوست دارم پرنسس مامان
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی