سایناساینا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

ساینا , عسل مامان و بابا

اولین سفر سه نفره

هوراااااااااا..... بعد 2 سال رفتیم یه سفر  من و بابا و شما سه تایی رفتیم کالیفرنیا خونه سمیه و دانیال و دیوین مامانی این سالها من و بابا ترکیه بودیم و تو اون 3 سال  چند دفعه سفر رفتیم بعد از اونم اومدیم اینجا و همش کار و درس و وقت واسه هیچی نبود اما این سفر یه سفر واقعی بود   چون که: با ماشین رفتیم و کلی تو راه خوش گذشت و شما هم شیر می خوردی و بازی میکردی و می خوابیدی و همش خندون بودی  خیلی سفر خوبی بود  و خیلی خوش گذشت  شما واسه اولین بار رفتی روی شنها و اقیانوس را دیدی قربونت برم من که به همه می خندیدی  کم کم داره عید می رسه و باید شروع کنم خ...
16 اسفند 1390

قلمبه

سلام علیکم قلمبه واقعا نمیدونم چه جوری شروع کنم مامانی همه لحظه هام با تو شکل گرفته و واقعا نفسهام به خاطر تو این جوری عمیقتر از قبل شده دخملی شما این روزا به شدت عاشق دندون گیرت شدی و حسابی واسه خودت می کشی به لثه هات 4 روز پیش واسه اولین بار واسه ظرف شکلات که بغل دستت بود و من گذاشتم کنار بهونه گرفتی و می خواستی باهاشون بازی کنی وای مامانی این یعنی کم کم باید یه سری چیزا را ازت دور کنم  خطر ناک شدی آخه همه چی را میزاری تو دهنت  دخملی من با یه خاله جدید تو نی نی سایت آشنا شدم به اسم خاله کژال اونم اینجاست با خونه ما 20 دقیقه فاصله داره نی نی داره تو شیکمش ایشاال... نی نی تا...
6 اسفند 1390

یه عالمه خبر جدید

پرنسس مامان  قلمبه ی مامان سلااااااااااااااااااااااااااام می خوام واست بگم 25 بهمن (14 فوریه) تولد بابا گلی بود و یه مهمونی کوچولو گرفته بودیم و دوستای بابا را دعوت کرده بودیم و کلی رقصیدیم  شما هم کلی خوشگل کرده بودی و همش می خندیدی و کلی شاد بودی و به عالمه کادو واسه بابایی گرفته بودی گل دخترم دیگه اسمت را می شناسی و وقتی صدات می کنم سرت را می چرخونی و نیگا می کنی  عقب عقب می ری و بعضی وقتها سرت می شه مرکز و دور خودت می چرخی یه عالمه هم با جدیت صحبت می کنی و منتظر می مونی تا جواب بشنوی  مامانی تموم مدت می خندی و کلا فقط شادی و وقتی خسته می شی غر می زنی قربو...
27 بهمن 1390

واکسن 4 ماهگی

پرنسس مامان 2 روز پیش رفتیم واکسن زدیم  قربون دختر شجاعم برم من , که این همه شجاع بودی این دو روزه یه کوچولو تب داشتی و ناله می کردی اما الان خوب خوب هستی وزنت 7 کیلو 150 گرم بود  الان 1 هفته می شه که پاهات را محکم می گیری و می خوای بکنی تو دهنت هر کاری می کنم  مخندی و از خنده غش می کنی قربون چشات برم من که هر جا می رم دنبال من چشات می چرخه وقتی بغل بابا هستی حسابی کیف می کنی و همش می خندی دیوونتم مامانم اینم از عکس شما در مطب دکتر   ...
13 بهمن 1390

4 ماهگی مبارک مامان جونم

دختر گلم  شیرین عسل  امروز 4 ماهه شدی 4 ماهه اومدی و سراسر زندگی مارا غرق خوشبختی کردی امروز بعد از ظهر باید بریم دکتر و واکسن بزنیم  از این روزا واست بگم که الان 20 روزه آب دهنت که عین شهد عسل می مونه همینجوری روونه و همه جا را خیس آب می کنی دامنه اصواتت حسابی وسیع شده و یه عالمه صوت جدید همش به کار می بری وقتی باهات حر ف میزنم حسابی گوش میدی و بعدش هم جوابم را میدی عاشق آب بازی هستی و همش واسه خودت دست و پا میزنی هر دوتا مشتت همیشه تو دهنت هستش و وقتی شیر می خوری انگشت اشارت را هم زمان می کنی تو دهنت وقتی بابا با تلفون باهات حرف می زنه اولش می خندی و بعدش کلی دنبا...
10 بهمن 1390

خنده هات عشق را تو خونه 1000 برابر کرده

دختر گلم الان 96 روز که اومدی پیش ما باورم نمیشه روزا اینقد زود گذشتن 1هفته می شه که همه چی را بادست می گیری و می کنی تو دهنت  هردو تا دستت هم که مدام تو دهنت و حسابی آب دهنت همه جا را نوچ می کنه(آخه آب دهنتون عسله)   امروز واسه اولین بار خنده هات صدا داشت و حسابی همش می خندیدی  هر روز با کارای جدیدت حسابی مامان و بابا را شارژ می کنی واسه ادامه زندگی در کنار تو تا قبل اینکه به دنیا بیایی همش می گفتم وقتی 50 سالم شد دیگه بمیرم آخه نمی خواستم پیر و زمین گیر شم اما الان می خوام خدا بهم عمری بده که همش نیگات کنم همش حست کنم ساینا روزی 1000 بار خدا را شکر می کنم و سجده شکر ...
17 دی 1390

3ماهگی

گل دخترم شما امروز 3 ماهه شدین مبارک باشه عزیزم امروز واستون یه بسته رسید از لندن از طرف عمه سیمین واسه سال نو و کریسمس که همش لباسهای خوشگل خوشگل بود و خبر مهمتر اینکه امروز شما کم کم شروع کردی به خوردن سرلاک برنج و آبمیوه قربون چشات برم من که امروز هر وری می رفتم فقط منو نیگاه می کردی گلم ایشاال... جشن سی سالگی ات را در کنارت باشم  دوست دارم عزیزم ...
11 دی 1390