سایناساینا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

ساینا , عسل مامان و بابا

سفر

مامانم کمتر از 12 ساعت مونده که بریم فرودگاه که پرواز کنیم به سمت خونه هنوز باورم نمیشه و کلی هیجان دارم تازه از اینم هیجان انگیز تر اینه که مامان دوباره نی نی داره تو شیمکش  به به شما صاحب خواهر یا برادر میشی این روزا واسه مامانی دست می زنی و با آهنگها می رقصی  و دور خودت می چرخی  و کلی میخندی  وای مامانی وقتی به چیزی که نباید دست می زنی و بهت می گم سایناااااااااا  هول میشی و وسیله را میگیری پشتت مامانی واکسن نه ماهگی هم زدیم و من داشتم از ترس می مردم که در کمال تعجب شما خندیدی و هیچ واکنش دیگه ای هم نداشتی و تب هم نکردی دیوونتم عسل خانم تا چند روز دیگه خاله و ...
19 تير 1391

13روز مونده

عشق مامان داریم میریم خونه وای باورم نمیشه بلیط گرفتیم و به امید خدا 13 روز دیگه میریم ایران هنوز باورم نمیشه و خیلی هیجان دارم و عین روزای آخر بارداری روزهای آخر نمیگذره از شما بگم که دستات را میگیری این ور اونور و بلند میشی  و هر جا ارداه کنی خودت تنهایی میشینی  مامانم 7 روز دیگه باید بریم واکسن 9 ماهگی بزنیم  یکی از دندون های بالا در اومده  دوست دارم تفل مامااااااااااان   ساینا به ایران می رود اینم از عکس شما در روز پدر   ...
5 تير 1391

هشت ماه و نیم گذشت

واااااااااااااااای مامانی از دستم دلخور نشو که این همه دیر اومدم که سایت را اپدیت کنم  خیلی تو تدارک ایران رفتم افتاده بودم که یه دفعه همه چی بهم ریخت نمیدونم شاید مصلحت خدا بوده دلم واسه خونه یه ذره شده اما ... از غر زدن بگذرم و بگم که شما الان عین نی نی های تو کارتون دو تا دندون داری که با خندیدن و یا حرف زدن می بینمش و غش و ضعف میرم وای مامان شما الان خودت می شینی و دوباره شینه خیز می ری و دوباره می شینی یه هفته می شه که می خوای سر پا وایسی و زودی می خوری زمین و من را نگاه میکنی و دوباره تلاش می کنی امروز به کمک جعبه پنپرز بلند شدی و دیگه نمیتونستی بشینی و منو نگا ک...
27 خرداد 1391

آش دندونی

امروز آش دندونی را که از دیشب گذاشته بودم بردو واسه همه دوستات با یه جعبه کادو کوچولو همراه عکس شما و شکلات ایشاال... بقیه دندونات بدون درد و راحت در بیان دوست دارم پرنسس اینم از عکسای آش دندونی ...
31 ارديبهشت 1391

دندون کوچولو

زندگیم سلام دندون کوچولو مبارک عزیزم بلاخره مروارید ها خودشون را نشون دادن و دیروز کلا دستم تو دهنت بود و لمسش می کردم و کلی میخندیدم   وااااااااااااااااااای چقده ذوق کردیم من و بابا   خانمی دیروز واسه اولین بار با تلاش خودت از روی سینه بلند شدی و نشستی و بابا فقط واست دست می زد و می بوسیدت و تو هم فقط تلاش می کردی و همراه بابا دست بزنی اما دستات از هم رد می شد و هر سه تا می خندیدیم   بابا واسه تو حیاط یه استخر کوچولو واست گرفته که ظهر ها بری توش  وای که فقط ذوق می کنی و جدی دست و پا می زنی یه خبر دیگه اینکه انگشت کوچیکه پا مامان شکست خیلی درد داشت اما خدا را شکر الان بهترم ...
29 ارديبهشت 1391

سینه خیز

واااااااااااااااااااااااای پرنسس سلااااااااااااام شما سینه خیز می ری  باورم نمیشه یه دفعه نیگات کردم دیدم بلهههههه دخترم سینه خیز می ره  قربونت برم من عاشقتم  گل گل مامان الان دیگه می تونی بدون تکیه دادن بشینی اما باید حواسم باشه که یه دفعه نری  حروفی که به کار می بری بیشتر شده دٍدَدٍدَدٍدَ و س س س و ی ی ی و ک ک  ک  همش واسه خودت آواز می خونی و حرف می زنی  یه وقتهایی خیلی جدی تو چشام نیگاه می کنی و حسابی صحبت می کنی  چند شب پیش فکر کنم خواب بد دیدی و بعد اینکه هوشیار شدی 5 دقیقه تمام با دقت و جدیت واسم حرف زدی و تو بغلم خوابت برد ...
10 ارديبهشت 1391

خانم خانما

تپل خوشگل مامااااااااااان علیک سلام اومدم واست بگم که دیروز با بابا جونی رفتیم کاسکو واسه پاسپورت عکس بگیریم  منتظر بودیم عکسا آماده بشه و رفتیم واسه خودمون تو فروشگاه بگردیم که شما یه دفعه ذوق زده شدی و خودت را انداختی رو یه عروسک بزرگ  بله آقا خرسه حالا خونه ماست و شما همش نیگاش می کنی و ذوق می کنی   مامان واسمون دعا کن از خدا بخواه کارامون درست شه که بریم ایران خیلی دلم هوای خونه را کرده زندگی مامان با هم رفتیم خونه خاله کژال و دانیل را دوباره دیدم و واااای خیلی نازه ه ه ه .... اینم عکس شما با آقا دنیل     گل زندگی چند شب همش بی قراری و یه کوچ...
3 ارديبهشت 1391

روزها زود می گذرد...

گل مامان سلام  قربون شما برم من , منو ببخش که این همه دیر به دیر میام و آپدیت می کنم اینجا را , گل گل مامان یه عالمه خبر دارم واست اول این که نی نی خاله کژال به دنیا اومد و اسمش دانیال و خیلی ناز و خوشگل  دوم این که این روزا با هر حرکت ما می خندی و غش می کنی از خنده شما تازگیها وقت خواب می گی ام ام و همش تو بازی هات با خودت حرف می زنی و وقت خنده خخخخخ می گی  6 ماهگی هم گذروندی و فکر کنم کم کم وقت دندون در آوردن رسیده مامااااااااااااان داشت یادم می رفت از دو هفته پیش شما می غلتی روی زمین و ما هم هر دفعه کلی ذوق می کنیم  هدف را پیدا می کنی به طرفش میغلطی  ...
28 فروردين 1391

عسل گلی

عشق زیبای مامان جونم واست بگه 2 روز پیش من و شما و خاله مینا با هم رفتیم خرید و کلی خوش گذروندیم قبلش بابایی زنگ زده بود و از ما خواسته بود که کلید را بزاریم تو گلدون  جونم واست بگه ما برگشتیم و بابا جونی بادش رفته بود کلید را بزارخ سر جاش شما هم تو ماشین شیر خوردی و کلی بازی کردی و رفتی بغل مینا جون و واسه خودت دست و پا می زدی و یه دفعه شروع کردی پوپو کردن  به مینا گفتم شما را بده به من اما گفت وایسا کارش را بکنه بعدش عوض کنیم  بلهههههههههههه بعد 5 دقیقه شما حسابی لم دادی به خاله و یه لبخند دلنشین رو لبت بود  منم تو را گرفتم تا عوض کنم  بلههههههههه مامان شما پس داده بودی و...
10 فروردين 1391